صلـــه امــوال
سلام آقـــا
خسته شدم
مولا ! خبـر آوردم ، هست جـدید
صـــله هـا دگــر نـه ارحـامـی
بـل ؛ اموالی است
کوچه هـای گـرم رابـط شده تنگ
کـــس نگـیرد خبری از ارحـــــــام
برق محبــت مدتهاست رفته ز دل ها
برای پـا پیش نهادن
این روزهـا
خفـض جناح می خواهـد
جــناح هست
اما . . .
تو مگیرم خبر از خفض
برای جـــمع شدن
همه پـــاها کشند پـس
همــگی منــتظر دیگری اند
در مهمانی ها
عده هستند بدهکار
عده ای دیگر طلبکار
در این قحطی بازار
آنقدر سفره ها رنگین است
که میهمان سخت به فکر است
با این وضع
دور برگشت چه کنم . . . !؟
فخر فروشی دگر فرق کـرده
دل اقـوام همگی ابلق کبرند
بــه سانِ سفره ها
رنگین نیست
کیسه مهر و محبت
دگر نیست سرش شل
در میان اقوام، آنان که بودند روزی پاره ی تن
هر که بام مالش بیش
برف حبّش بیشتر
در آن اندک میهمانی ها
بازار غیبت چه داغست !
گر کنی چشم دلت باز
بینی
باز مانده به زمین
تکه ی گوشت برادر ، خواهر
فاجعه این است
میان سه نفر شش بار غیبت بشود
شش بار . . . !
البته ناگفته نماند
نماز، روزه، حج ، تسبیح
مانده سر جا
جا نمازها همگی
آب کشیده
جایشان محفوظ است
دگر جای تعجب نیست
که گورستان ها پر شد ز جوانان
عمر ها مثل دیروز طول ندارد
کوتاه شده و بر عرض رسید
دگر جای تعجب نیست
که نمی آیی . . .!
ما در آن شام پشت صبح تو خوابیم . . .
فردا که آمدی؛
خفتگان بیدار کن. . .!
#دفینه-دل
- ۹۲/۰۵/۲۲