In عَطش

گاهی اُوقات هَم هست که ، گوشه ای از خانه ات گیر می کُنی . . . !

In عَطش

گاهی اُوقات هَم هست که ، گوشه ای از خانه ات گیر می کُنی . . . !

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «واجب فراموش شده» ثبت شده است

مَن بودَم و خواهر و همسر محترم ـِش
مسیر داخل شهر تهران بود
سواری گرفتیم
نشستیم پشت ماشین
گوش ـت روز بد نشنود
صدایی می آمد که حرمتش دوگانه بود
یک حالت رقصیدندنی
دوم خواننده خانم تشریف داشتن
بین سماع و استماع گیر کردیم
لامصب از بس زیبا می خواند
من به خواهر و خواهر به همسر و داماد به من نگاه می کرد
من منتظر داماد و داماد منتظر بنده برای تذکر
تعارف زد
دل رو زدم به دریا گفتم :
جناب ببخشید
حاج خانم خوشمون نمیاد
یکی دارید که حاج آقا بخوونه
راننده آذری زبان که هویت مارا از یقه هامان تشخیص داده بود
دوزاریش افتاد
و با خنده سکوت را بر اتاق ماشین حکمفرما کرد ... !
به همین سادگی

- تاکسی ! تاکسی! نیروگاه!؟
- بیا بالا
یک حاج آقا سمت شاگرد نشسته بود و راننده
من هم پشت سر راننده چسبیده به در
کمی جلوتر حاج آقا پیاده شد ...
احساس آزادی داشت بر راننده مستولی می شد که ...
و البته شد
و صدای نی نای نای بلند شد ...
منم فرصت ندادم و با خنده
- گفتم : داداش مانُم حاج آقاییم!:دی
- عه داداش شرمنده متوجه نشدم ...
- خواهش می کنم دادا اشکالی نداره
سکوت مجددا حکم فرما شد!:دی
منطق است دیگر ...
به همین سادگی