In عَطش

گاهی اُوقات هَم هست که ، گوشه ای از خانه ات گیر می کُنی . . . !

In عَطش

گاهی اُوقات هَم هست که ، گوشه ای از خانه ات گیر می کُنی . . . !

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

-گقت : دختر مذهبی « با دز بالا » که برای گرون بودن کرایه ، اینقد با راننده چک و چونه نمی زنه
-گفتم : چرا خب ، طرف داره زور میگه و پول زور میگیره ، من زور تو کتم نمی ره ...
-گفت : آره خب درست می گی ، آدم نباید جلوی حرف زور سکوت کنه ...
ولی باید اهم و مهم کنه ...
-گفتم : یعنی چی ؟!
-گفت : یعنی اینکه تو حرف زور رو بر نتابی ، مهم هست ؛ ولی اینکه بخاطرش با نامحرم گلاویز نشی و جر و بحث نکنی و یحتمل احترامت رعایت نشه خیلی مهم تره ...
-گفتم : خب ... خب ...
-گفت : تازشم ؛ انصافا دویست تومن یا سیصد یا آخرش پونصد تومن چیزی هست که ارزش ـش رو داشته باشه ...؟!
-گفتم : خب ... خب یعنی من هیچی نگم و برم ؟!
-گفت : نه دیگه ی چیز بگو که گوشی بیاد دستش ... بسپارش به خدا ، بعدش یا علی
-گفتم : چی بگم والله ...

- جوان : آقا حرم ... ؟!
- راننده : بفرمایید ...
جوان کنار خانم مسافر دیگر نشست
- جوان : آقای راننده ممنون میشم اگر مسافر آقا سوار نکنید ، من حساب می کنم .
- راننده : چشم خواهر
- جوان : ممنونم ، من قدری جلوتر پیاده میشم ، بفرمایید کرایه تون ...
- راننده : خواهش می کنم ، این هم باق ـش ...
- جوان : عه! قرار شد دو نفر حساب کنید دیگه ...
- راننده : خدا نسل شما رو زیاد کنه ، مهمون من ... التماس دعا!


بارها شد از خانه زدم بیرون ، موبایلم فراموش می شد بر می گشتم ، برمی داشتمش ...
ای کاش همین قدرک هم ...

بارها شد وقتی قرار مهمانی بود ، از روز قبل به آب و تاب می افتادم
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد برای دیدن مسابقه فوتبال از ساعت ها قبل پای تلویزیون به انتظار می نشستم
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد برای دیر برگشتن برادرم به خانه اذیت می شدم
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد وقتی نت خانه ام قطع می شد ، انگار کسی جلوی نفسم را گرفته بود
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد برای گرفتن شندرغاز یارانه ، پاشنه ی عابر بانک ها از من در امان نبودند
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد به خاطر ندیدن " ستایش ها " شبم بر من زهر مار می شد
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد هفته ها منتظر بودیم کی جمعه می شود ، تا مختار دوباره بیاید
ای کاش همین قدرک هم ...
بار ها شد منتظر ماندیم تا سری های جدید دکتر سلام بیاید و اگر نمی امد ...
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد جمعه ها را به انتظار نشستیم ، برای خواب های تا دم ظهر ـش ...
ای کاش همین قدرک هم ...
بارها شد که از زبانم این در آمد « انتظار پدر آدم رو در میاره »
ولی انتظار برای شما چنین کاری برایم نمی کند ...
بارها بار ، بارها شـد ...
ای کاش به همین قدرک هم به تو محتاج بودیم ... که اگر بودیم دنیا جهان آباد می شد ...
آقا من که با شما تعارف ندارم که ؟! دارم؟!
ما یاران نانی تو هستیم ، تا زمانی که این شکم پر باشد هستیم ، همین که خالی شد ، واویلا
یاران نانی می خواهی؟!
با خودم فکر می کنم اگر بیایی نان ما آجر می شود ، باید کارم را رها کنم ، باید آن درسم در فلان دانشگاه را رها کنم ، باید از آن خانه مجلل دل بکنم ، باید هر چه کاشتم را رها کنم ، ...
خب مگر سرم درد می کند بگویم : " اللهم عجل لولیک الفرج "
آقا جمعه تنها روز خوش هفته ماست ...
ما با نام شما زندگی می کنیم ، نه به کام شما ، ما با نمک شما زنده ایم ولی نمک دان ها ...
اگر خروس خانه مان گم شود ، بیشتر به جزع و ... بماند آقا بماند ... حکایت ما حکایت گاویست که از قضا پیشانی ـش مهر سفیدی خورده ـست .
سهم ما از انتظار برای شما همین انتظار برای نیمه شعبان است ، عده ای برای آزادی های غیر یواشکی ، عده ای برای خوش گذرانی ، عده ای برای ابراز مثلا تَوَلّی ... مَرحبا به این هَمه صبر ! مرحبا !
کاری کن ! کاری کن نه سیخ بسوزد ، نه کباب !
به خاطر من نه ! به خاطر همسایه بغلی مان بیا ... او که تمام زندگی ـش رنگ و بوی تو دارد !
به خاطر من نه ! به خاطر خوبان عالم بیا ! که دیدن شان داغ بی انتظاری را بر دل می نشاند !
به خاطر من نه ! به خاطر کربلا و کاظمین و نجف و سامراء بیا !
از من نپرس چرا؟! تو را به خاطر ناله پشت در نیم سوخته بیا !
بیا ! بیا! بیا! )":


- عه! آقا صاحب این عکس رو می شناسید؟!
*بله ، می شناسم
- این فامیلیش اسدی ـه «هم کلاسی دوم ابتدایی» ؟!
*آره خودشه ...
- چرا مرده ؟!
*کشتنش ...
- ای بابا این روزا که همش عکس هم کلاسی های ما میره رو دیوار ...
...



و ما و من همچنان بازیچه دست دنیا ...
ولی عزرائیل دم در ، منتظر دستور از بالا ـست ،
سن و سال هم نمی شناسه .

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ الاَْمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلاّ مَنْ اَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ

محمد مردی است حدودا چهل ساله با دو فرزند
بیش از اینکه مذهبی باشد ، متدین هست
خیلی هم متدین ، یعنی مقید به انجام واجبات ، و البته عاشق کربلا ، و چند سالی است که اربعین کربلا حلیم می پزد و نذر می کند، و البته خیلی رقیق القلب
رفتارش طوری است که هر کس از بیرون نگاه کند ، باخودش می گوید : طرف چقدر ریاکار و پر مدعا است و از او دوری می کند ، انصافا هم تعامل با او سخت است ، او با همه رفتار های و ادعاهای زننده و ... بسیار انسان ساده ای است «اینقدر ساده که کفه ی بهشتی بودنش سنگین تر است» ، اصلا بهترین عکس العمل مناسب در مقابل او تایید یا سکوت است ، از اینها که دز دافعه شان بالاست ...
حالا به داستان زیر توجه کنید ...



اقوام درجه یک ونیم به بهانه ای ماهانه دور هم جمع می شدند .
در میان مردمان آن منطفه جلسه ای رایج هست به نام « صندوق خیریه ای که هر ماه پر می شود از مبالغ تک تک اعضای گروه ، و هر بار به یکی از اعضا به عنوان وام ، قرض ، کمک خرجی و هر چه که اسمش می گذارید قرعه کشی و ب او داده می شد »
این همان بهانه برای تجمع اقوام و مهمانی های دوره ای « هم خود بهانه خیر و هم انگیزه بهانه خیر »
این دفعه نوبت خاله جان بود.
خیر سرمان به خاطر احترامی که نسبت ب ما داشتند دعوت مان کردن ب مهمانی
«چون از اعضای صندوق نبودیم و مهمان خارجی بودیم آن هم از قم :دی »
تنها بودم بدون پدر و مادر، منزل خاله جان
از نکات مثبت این جمع های دوره ای این بود که با زیارت عاشورا شروع میشد
زیارت عاشورا را خواندند.
نمی دانم قبل شام بود یا بعد شام ...
مردان طبق معمول مهمانی ها در پذیرایی دور هم جمع بودند
من هم تفلن همراه مجتبی را گرفتم و احیانا گیم می زدیم ...
خب باز هم طبق معمول تر همگی مشغول تجدید خاطره بودند از گذشته شان؛از سفرها و تفریحاتی که با هم داشتند
ماشالله صدای خنده های شان هم ...
طبق معمول تَر تَر یِکی از خاطِره گویی هاشان مَربوط می شد به n + 1
این آقای n + 1 از قضا همان آقای محمد هست که تعریقش را کردیم.
اقوام کم نمی گذاشتند ،به صورت موج مکزیکی خاطره می گفتند و قهقه مستانشان و بوی خون و گوشت و استخوان برادر ...
چون مهمان افتخاری بودم و در ابتداء چیزی نمی گفتم ، به هوای اینکه شاید بحث عوض بشود ...ولی نشد ...
من خودم دل خوشی از n + 1 نداشتم و ندارم ، نه اینکه بدم بیاید ، نه ! بلکه همنشینی با او کلا موجبات حال را فراهم نمی کند .
ولی این ربطی به این نامردی و بی انصافی اقوام نزدیک نداشت ...
به ظاهر مشغول بودم به گیم ، ولی حواسم به جمع بود ، بغض نامردی اینها چشمانم را تحریک کرده بود . یکی از این ها که دست به غیبتش نقد و پربار بود ، شروع کرده بود بـ ...
که نا خود آگاه و بی اختیار حرفش را قطع کردم ، گفتم : بسه دیگه «باورتان نمی شود که از شدت ناراحتی اشک تا دم مشک آمده بود»
(در همین حین دایی جان از پشت سر طوری برخورد کردند که نباید ... بالاخره جمع خیلی بزرگتر از ما بودن ...)
گفتم : تو خودت راضی بودی توی مجلسی همه پشت سرت می گفتند آنقدر که از فرط خنده دستشان پر بشود از شکم ؟!
این آقا که از قضا اسمش هم محمد بود ، در آمد و گفت : دوست نداری پاشو برو بیرون ...
گفتم همین کار رو می کنم ...همراه بغض نترکیده با هم رفتیم بیرون ، پایین حیاط خاله جان ،بین بچه ها، روی موتور نشستیم تا آقایان کباب خامشان را میل کنند ، در حیاط کوچولو ها مشغول بازی بودند ، دنیای آنها خیلی پاکتر از بالایی ها بود ...
هیچی دیگر ...مدتی گذشت ، بعد بزرگشان «که از همه ظاهر الصلاح تر بود » آمد پایین و با تایید کار ما پا در میانی کرده بود و مارا برد بالا ...
+
پی نوشت : غیبت بد است ، اینقدر بد که یارای مقابله با هفتاد زناء را دارد ، جنس بدی ـَش بین المللی و جهانی ـست ، یعنی هر جای دنیا بروی این کار مذموم است ، فرق می کند با این که مثلا خوردن گوشت نجس حرام باشد ، چون آن فقط برای مسلمان مذموم و حرام است . پس وای به حال آنکه غیبت می شود نقل و نبات دهانش ... وای به حال آنکه اوقات فراغتش با غیبت پر می شود ، وای وای وای ... .

وووو وووو وووو ... پشت هم صدای ویبره گوشی ـش کِ رویِ میز بود شنیده می شُد و امان نمی داد ریجکت ـش می کرد ، مثل اینکه دیشب خانوم ـش ... ، یَقه پیراهن ـش زیر کتش گیر کرده بود ... آستین ـش از زیر کت زده بود بیرون ؛ مثل هر روز صورتش نورانی «بی ریش» نبود ... بدون کیف اومده بود ، کفشاش هم مثل همیشه برق نمی زد ، فکر کنم کلاس تخلیه اعصاب و روان بود ...



گفت : میخوام قبل درس ، سوال کنم ، منُ بگو ، ییهو تو دلم خالی شد ، مَنم بَد شانس ... اونَم فیزیک عوق ... s3.gif
گفت :آهای شما!
دستش سمت ما کشیده شد ، منم از ترس بدنم سردی کرد ، پاشُدم ...
گفت : احمدی تو نه! بغل دستیت ، تورجی تو پاشو...
تا گفت تورجی ، گوشیش دوباره زنگ خورد ، طبق معمول ریجکتش کرد " تو همین لحظه ی نیشخند نرم زدم و گفتم آخیش که فقط خود تورجی متوجه شد "
استاد گفت : قانون اول نیوتون رو برام بازش کن و شرح بده ؟!
تورجی هم که همیشه موفع جواب از استرس به تِ تِ پِ تِ می اقتاد مثل بلبل جواب داد ... ! s23.gif
استاد گفت : آفرین ... تورجی تا خواست بشینه گفت تو بگو سوال بعدی رو از کی بپرسم؟!
مدیونید اگه فکر کنید نفر بعدی من نبودم s23.gif تو دلم گفتم : کوه ب کوه نمیرسه آدم ب آدم صد در صد ... s23.gif
تورجی گفت : از همین احمدی قالتاق بپرسید استاد ...
استاد گفت : احمدی پاشو قانون سوم نیوتون رو واسه بچه ها توضیح بده ... بدون کم و کاست ...
همین لحظه بود برای بار چندم گوشیش رفت رو ویبره ...
من خواستم رد گم کنم ، و بحث رو عوض کنم ؛ گفتم استاد تلفن تون رو ج بدید شاید کار ضروری دارند ؟!163.gif
گفت : تو غصه منو نخور جوابت رو بده ...
من هم با مِنُ مِن شروع کردم،دست و پا شکسته ج دادم و بعد زدم جاده خاکی گفتم استاد ب نظرم این قانون سوم نیتون علاوه بر عالم ماده در عالم زنگی اجتماعی و فردی هم قابل تعمیم هست ... !
استاد گفت : عجب! چطور؟!
گفتم:ببینید ، مثلا اگر زن زنگ بزنه به شوهرش و باهاش کار داشته باشه و مرد پشت هم رد تماس بزنه ، رد تماس میشه عمل ، در قانون نیوتون ،
استاد گفت : عجب ! خب عکس العملش کو ؟!
گفتم : بله استاد ، مرد هم باید در جهت مخالف منتظر عکس العمل از طرف زن باشه ...
استاد دست و پاچه شد و تو همین لحظه دوباره گوشی زنگ خورد ، بازم ریجکتش کرد و گفت : این بچه های دانشگاه آزاد آخر ترم ول کن نیستن ، زنگ میزنن واسه تحویل دادن پایان نامه ... نمیگن من کلاس دارم یا ندارم ... اه اه اه ...
خب احمدی دیگه از این نظریه ها از خودت تراوش نکن ...
حرفای استاد تموم نشد که آقا رمضانی معاون مدرسه در زد اومد تو کلاس و ...
گفت : آقای نوروزی خانمتون زنگ زدن « بچه ها زدن زیر خنده و ... 105.gif » گفتن کار ضروری دارند باهاتون،یا زود برید جواب شون رو بدید یا ... !
استاد گفت : یا چی ؟!
معاون گفت : راستش منم ب خانوم تون گفتم : یا چی ... ؟! ایشون گفتن خودشون می دونن منظورم چیه ... ! 105.gif
تو همین حین بود درجا بلند شدم گفتم : استاد این یا چی ... ؟! همون عکس العمل در جهت مخالف قانون نیوتون عست که هشدار دادم منتظرش باشید s29.gif
آقا ملت کلا رفتن فضا s29.gif